۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۸ - ۱۳:۲۱
کد خبر: ۶۰۷۰۷۶
قصیده شاعر حوزوی؛

شعر | پر است از سهم خواهی‌ها، زبیر و سهم بیت المال

شعر | پر است از سهم خواهی‌ها، زبیر و سهم بیت المال
حسن تیغ علی بوده ست اما در نیام، آری/ معز المومنین است، آه از یک مشت کور و کر.

باشگاه نویسندگان حوزوی خبرگزاری رسا | سیدمحمدمهدی‌شفیعی

امام بی سپاه

اگر در معرض باد فنا باشد همان بهتر
که آتش چند وقتی را بماند زیر خاکستر

همان بهتر بماند این صدف یک چند لب بسته
بماند در امان از غارت غارتگران گوهر

بماند این نهال تازه در پرچین خود باقی
بماند تا بهار پیش رو، تا فصل برگ و بر

نهالی که رسول الله بوده باغبان آن
نهالی که پر است از زخم های مانده بر پیکر

پر است از سهم خواهی ها، زبیر و سهم بیت المال
پر است از ساده لوحی ها، ابوموسی و انگشتر

دریغا عاقبت تعبیر شد خواب رسول الله
دریغا عاقبت بوزینه بالا رفت از منبر

بنا شد کاخ ظلمت تا شود نور خدا خاموش
بنا شد تا نماند در دل اهل یقین باور

بنا شد تا نماند چیزی از دین خدا باقی
بنا شد تا نماند در اذان ها نام پیغمبر

که در گرداب فتنه غرق گردد کشتی اسلام
که زحمت های پیغمبر بماند بی ثمر، ابتر

ولی نوح است کشتیبان و بی شک خوب می داند
بیندازد کجا در آب کشتی و کجا لنگر

صلاح کار اگر صلح و صلاح کار اگر جنگ است
چه کس فهمیده بهتر از امام خویش خیر و شر؟

فقط حق بوده با حیدر، فقط حق بوده با حیدر
فقط حق بوده با حیدر، فقط حق بوده با حیدر

چه در خانه نشینی ها، چه وقت خطبه خوانی ها
چه وقتی بسته شد دستش، چه وقت رزم در خیبر

حسن تیغ علی بوده ست اما در نیام، آری
معز المومنین است، آه از یک مشت کور و کر

امیر بی همانندی است مثل مرتضی اما
سپاهش خالی است افسوس از سرباز، از یاور

به ترفندی جدا گشتند یاران حسن یک یک
نمانده رهروی در راه، تنها مانده این رهبر

یکی با مکر و با حیله، یکی با زور و با تزویر
یکی با وعده قدرت، یکی با برق سیم و زر

نه تنها در سپاهش نیست عماری و مقدادی
نه تنها نیست در اطراف او یک مالک اشتر

نه تنها در دل میدان چنین بی یاور و تنهاست
که دشمن در میان خانه ی او هم زده سنگر

رسید آتش به خانه، خون جگر شد زاده ی زهرا
غریبانه میان خانه ی خود می زند پرپر

ولی در فکر عاشوراست، در فکر حسین آری
که روزی مثل روز او نخواهد بود تا محشر

که گفته مجتبی بعد از جمل دیگر نجنگیده
که گفته مجتبای خون جگر جان داده در بستر

نخواندی که پس از اصحاب، ظهر روز عاشورا
نخواندی بعد از آن که اربا اربا شد علی اکبر

به میدان آمده یک مجتبای سیزده ساله
درآورده دمار از روزگار لشکر کافر

که گفته مجتبی می سوخت با داغ خودش آن روز
به فکر داغ های زینبش بود آن دم آخر

به فکر تشت زر بود و به فکر کهنه پیراهن
به فکر حال او وقت مصاف خنجر و حنجر

و اما شام، اما شام، اما شام، نه! کافیست
که اندوه است، اندوه است، اندوه است سرتاسر

بماند شرح روضه، سطرهایم از نفس افتاد
حکایت همچنان باقی، به پایان آمد این دفتر.

918/ی702/س

ارسال نظرات